Astaneh Janan Mohammad Reza Shajarian





آستان جانان

    متن آهنگ آستان جانان از محمدرضا شجریان

    کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
    یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
    از لعل تو گر یابم انگشری زنهار
    صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
    غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
    شاید که چو وا بینی خیر تو در این باشد
    هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
    نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باش
    جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
    در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
    در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
    کین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
    آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
    کین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
    حافظ


    سری دیرم که سامانش نمی بو
    غمی دیرم که پایانش نمی بو
    اگر باور نداری سوی من آی
    ببین دردی که درمانش نمی بو




    تص خوش آن ساعت که یار از در درآیو
    شو هجرون و روز غم سر آیو
    ز دل بیرون کنم جون را به صد شوق
    همین واجم که جایش دلبر آیو
    باباطاهر




    آستان جانان
    راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
    شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
    شدرهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
    گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
    بر آستان جانان گر سر توان نهادن
    گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
    درویش را نباشد برگ سرای سلطان
    ماییم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد
    قد خمیده ما سهلت نماید اما
    بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
    حافظ



    سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
    دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
    چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
    ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
    زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
    صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
    آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
    عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو ادمی


    اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
    رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
    در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
    ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
    گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
    کاندر این طوفان نماید هفت دریا شبنمی
    حافظ

    دلا از دست تنهایی به جونم
    ز آه و ناله خود در فغونم
    شوان تار از درد جدایی
    کره فریاد مغز استخونم


    عزیزون از غم و درد جدایی
    به چشمونم نمونده روشنایی
    گرفتارم به دام غربت و درد
    نه یار و همدمی نه آشنایی



    فلک کی بشنوه آه و فغونم
    به هر گردش زنه آتش به جونم
    یک عمری بگذرونم با غم ودرد
    به کام دل نگرده آسمونم



    نمی دونم دلم دیوونه کیست
    اسیر نرگس مستونه کیست
    نمی دونم دل سرگشته ما
    کجا می گردد و در خونه کیست


    نصیب کس نوی درد دل مو
    که بسیار غم بی حاصل مو
    کسی بو از غم و دردم خبر دار
    که داره مشکلی چون مشکل مو



    دلی دیرم که بهبودش نمی بو
    نصیحت می کرم سودش نمی بو
    به بادش می نهم نش می بره باد
    بر آتش می نهم دودش نمی بو



    بود درد مو و درمونم از دوست
    بود وصل مو و هجرونم از دوست
    اگه قصابم از تن واکره پوست
    جدا هرگز نگرده جونم از دوست




    مو آن آزرده بی خانمونم
    مو آن محنت نصیب سخت جونم
    مو آن سرگشته خارم در بیابون
    که هر بادی وزه پیشش دونم



    به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
    به دریا بنگرم دریا ته وینم
    به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
    نشان از قامت رعنا ته وینم



    مو که افسرده حالم چون ننالم ؟
    شکسته پر و بالم چون ننالم ؟
    همه گویند فلانی ناله کم کن
    ته آیی در خیالم چون ننالم ؟




    به آهی گنبد خضر را بسوجم
    فلک را جمله سر تا پا بسوجم
    بسوجم ار نه کارم را بساجی
    چه فرمایی بساجی یا بسوجم



    غم عشقت بیابون پرورم کرد
    هوای بخت بی بال و پرم کرد
    به مو گفتی صبوری کن صبوری
    صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
    بابا طاهر

    ترانه سرا : حافظ
  • Composer : Parviz Meshkatian
  • Poet : Hafez



Download Astaneh Janan Mohammad Reza Shajarian