Bahar Gham Angiz By Abdolvahhab Shahidi Abdolvahhab Shahidi





بهار غم انگیز

    متن آهنگ بهار غم انگیز از عبدالوهاب شهیدی


    بهار آمد، گل و نسرین نیاورد
    نسیمی بوی فروردین نیاورد
    پرستو آمد و از گل خبر نیست
    چرا گل با پرستو همسفر نیست؟
    چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟
    که آیین بهاران رفتش از یاد
    چرا خون می چکد از شاخه ی گل؟
    چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟
    چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟
    که در گلزار ما این فتنه کردست
    چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
    چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
    چرا سر برده نرگس در گریبان؟
    چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
    چرا پروانگان را پر شکسته ست؟
    چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟
    چرا مطرب نمی خواند سرودی؟
    چرا ساقی نمی گوید درودی؟
    چرا خورشید فروردین فرو خفت؟
    بهار آمد، گل نوروز نشکفت
    مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست؟
    که این لب بسته آن رخ نهفته ست
    مگر دارد بهار نو رسیده
    دل و جانی چو ما در خون کشیده؟
    مگر گل نو عروس شوی مرده ست
    که روی از سوگ و غم در پرده برده ست؟
    بهارا، تلخ منشین، خیز و پیش آی
    گره وا کن ز ابرو، چهره بگشای
    سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
    نوایی نو به مرغان چمن بخش
    بر آؤ از آستین، دست گل افشان
    گلی بر دامن این سبزه بنشان
    گریبان چاک شد از ناشکیبان
    برون آور گل تر چاک گریبان
    نسیم صبحدم گو نرم برخیز
    گل از خواب زمستانی برانگیز
    بهارا بنگر این دشت مشوش
    که می بارد بر آن باران آتش
    بهارا بنگر این خاک بلا خیز
    که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز
    بهارا از گل و می آتشی ساز
    پلاس درد و غم در آتش انداز
    بهارا شور شیرینم بر انگیز
    شرار عشق دیرینم برانگیز
    بهارا شور عشقم بیشتر کن
    مرا با عشق او شیر و شکر کن
    گهی چون جویبارم نغمه آموز
    گهی چون آذرخشم رخ برافروز
    مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
    جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
    بهارا زنده مانی، زندگی بخش
    به فروردین ما فرخندگی بخش
    هنوز اینجا جوانی دلنشین است
    هنوز اینجا نفسها آتشین است
    بر آید سرخ گل، خواهی نخواهی
    وگر خود صد خزان آرد تباهی
    بهارا، شاد بنشین، شاد بخرام
    بده کام گل و بستان ز گل کام
    اگر خود عمر باشد، سر بر آریم
    دل و جان در هوای هم گماریم
    دگر بارت چو بینم، شاد بینم
    سرت سبز و دلت آباد بینم
    به نوروز دگر، هنگام دیدار
    به آیین دگر آیی پدیدار

    هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)



اUpload Bahar Gham Angiz By Abdolvahhab Shahidi